قوله: و لسلیْمان الریح اى و سخرنا لسلیمان الریح، و بقراءت ابو بکر از عاصم «الریح» برفع خواند و الوجه ان «الریح» مبتداء و «لسلیمان» خبره و قد حذف المضاف من المبتدا و التقدیر: و لسلیمان تسخیر الریح، فلما حذف «التسخیر» الذى هو المضاف اقیمت «الریح» التى هى المضاف الیها مقامه فصارت مرفوعة بالابتداء و المعنى: و تسخیر الریح لسلیمان. باقى قراء و حفص از عاصم «الریح» خوانند بنصب على تقدیر فعل محذوف، و المعنى: و سخرنا لسلیمان الریح.


غدوها شهْر غدوها الى انتصاف النهار مسیرة شهر اى سیرها من لدن طلوع الشمس الى زوالها مسیر دواب الناس فى شهر و رواحها من انتصاف النهار الى اللیل مسیرة شهر فى یوم واحد، مسیرة شهرین. قال وهب: ذکر لى ان منزلا بناحیة دجلة مکتوب فیه کتبه بعض اصحاب سلیمان: نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رائحون منه ان شاء الله فبائتون بالشام. و قال الحسن: کان یغدوا من دمشق فیقیل باصطخر و بینهما مسیرة شهر ثم یروح من اصطخر فیبیت بکابل و بینهما مسیرة شهر للراکب المسرع.


گفته‏اند: سیر سلیمان بر مرکب باد اندر بسیط زمین چنان بود که هر روز بامداد تا بنماز پیشین وقت قیلوله مسافت یک ماهه راه بریده بود، و گفته‏اند: سفر وى از زمین عراق بود تا به مرو و از انجا تا به بلخ و از انجا در بلاد ترک شدى و بلاد ترک باز بریدى تا بزمین صین، آن گه سوى راست از جانب مطلع آفتاب برگشتى بر ساحل دریا تا بزمین قندهار و ز انجا تا به مکران و کرمان و زانجا تا به اصطخر پارس و اصطخر پارس نزول گاه وى بود، یک چند آنجا مقام کردى و زانجا بامداد برفتى و شبانگاه به شام بودى بمدینه تدمر و مستقر و مسکن وى تدمر بود، کان سلیمان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الى العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر و قد وجد هذه الأبیات منقورة فى صخرة بارض الشام انشأها بعض اصحاب سلیمان علیه السلام:


و نحن و لا حول سوى حول ربنا


نروح الى الاوطان من ارض تدمر

اذا نحن رحنا کان ریث رواحنا


مسیرة شهر و الغدو لآخر

اناس شروا لله طوعا نفوسهم


بنصر ابن داود النبى المطهر

متى یرکب الریح المطیعة ارسلت


مبادرة عن شهرها لم تقصر

تظلهم طیر صفوف علیهم


متى رفرفت من فوقهم لم تبتر

و أسلْنا له عیْن الْقطْر و هو النحاس، و قیل: الصفر اسیلة له ثلاثة ایام بالیمن کما یسیل الماء یعمل به ما یشاء کالعمل بالطین و لم یعمل بالنحاس قبل ذلک فکل ما فى الدنیا من النحاس من تلک العین. و قیل: کان ینبع من معدنه فیسیل کالماء من غیر معالجة کما الین لابیه الحدید. و من الْجن یعنى و سخر ناله الجن، منْ یعْمل بالسخرة بیْن یدیْه من البنیان بإذْن ربه، و منْ یزغْ اى یمل و یعدل منْهمْ عنْ أمْرنا الذى امرنا به من طاعة سلیمان، نذقْه منْ عذاب السعیر فى الآخرة، و قیل: فى الدنیا، و ذلک ان الله تعالى و کل بهم ملکا بیده سوط من نار، فمن زاغ عن امر سلیمان ضربه ضربة احرقته.


قال شهر بن حوشب: اشعرت ان سلیمان لم یکن یحسن منطق الطیر و ابوه حى، کان لداود ثلاثة من النعیم و لسلیمان ثلاثة، لداود: یا جبال أوبی معه و الطیْر و ألنا له الْحدید، و لسلیمان: الشیاطین و الریح و عیْن الْقطْر و هو النحاس المذاب او الصفر المذاب جرت من صنعاء الیمن، فلما مات داود ورث سلیمان ملکه و نعیمه، قال الله تعالى: و ورث سلیْمان داود، و قال یا أیها الناس علمْنا منْطق الطیْر.


قوله: یعْملون له ما یشاء منْ محاریب اى مساجد و مساکن، و قیل: «المحاریب» ابنیة دون القصور. و تماثیل هى صور الانبیاء و الملائکة کانت الجن تعملها فى مساجدهم تنشطهم على الرغبة فى العبادة. و قیل: کانوا یعملون تماثیل الملائکة و النبیین و الصالحین على صورة القائمین و الراکعین و الساجدین من نحاس و صفر و شبه و زجاج و رخام فى المساجد لکى اذا رآهم الناس مصورین عبدوا عبادتهم و لم یکن یومئذ محرما محظورا، کان اتخاذ الصور مباحا فى شریعتهم کما ان عیسى کان یتخذ صورا من الطین فینفخ فیها فتکون طیرا.


پریان از بهر سلیمان مسجدها میکردند و بناهاى عالى میساختند چنان که سلیمان مى‏فرمود، و از آن یکى شارستان بیت المقدس است و مسجد اقصى. و قصه بنا نهادن آن بر قول اصحاب سیر آنست که: رب العالمین در نژاد ابراهیم علیه السلام برکت کرد تا از نسل وى چندان بهم آمدند که کس طاقت شمردن ایشان نداشت خصوصا در روزگار داود علیه السلام، داود خواست که عدد بنى اسرائیل بداند ایشان که در زمین فلسطین مسکن داشتند روزگارى دراز مى‏شمردند و بسر نرسیدند و از دریافت و دانست عدد ایشان نومید گشتند، پس وحى آمد به داود از درگاه عزت جل جلاله که این کثرت ایشان از آنست که ابراهیم (ع) چون بوفاى عهد ما باز آمد و آن خواب که او را نمودیم بذبح فرزند تصدیق کرد، و ذلک قوله. قدْ صدقْت الروْیا من او را وعده دادم که در نسل و نژاد وى برکت کنم، اکنون که ترا کثرت ایشان عجب آمد و ایشان فراوانى از خویشتن دیدند و خود بین گشتند، من که خداوندم بجلال و عزت خود سوگند یاد کردم که عدد ایشان با کم کنم در بلائى‏ و نکبتى که بر ایشان گمارم، اکنون ایشان مخیرند اى داود میان سه بلیت، ازین سه آن یکى که اختیار کنند بر ایشان گمارم: یا قحط و نیاز و گرسنگى بر ایشان گمارم سه سال، یا دشمن بر ایشان مسلط کنم سه ماه، یا طاعون و وبا بر ایشان فروگشایم سه روز داود بنى اسرائیل را جمع کرد و ایشان را درین سه خصلت مخیر کرد، از هر سه بلیت طاعون اختیار کردند گفتند این یکى آسان‏تر است و از فضیحت دورتر، پس همه جهاز مرگ بساختند، غسل کردند و حنوط بر خود ریختند و کفن در پوشیدند و بصحرا بیرون شدند با اهل و عیال خرد و بزرگ در ان صعید بیت المقدس پیش از بنا نهادن آن و داود بر صخره بسجود در افتاده و دعا و تضرع میکند رب العالمین طاعون بر ایشان فرو گشاد یک شبانروز چندان هلاک شدند که بعد از آن بدو ماه ایشان را دفن نتوانستند کرد، چون یک شبانروز از طاعون بگذشت رب العالمین تضرع ایشان بپسندید و دعاى داود اجابت کرد و آن طاعون ازیشان برداشت، پس بشکر آن رب العزة در آن مقام بر ایشان رحمت کرد، داود بفرمود تا آنجا مسجدى سازند که پیوسته آنجا ذکر الله رود و دعا و تضرع، پس ایشان در کار ایستادند و نخست مدینه بیت المقدس بنا نهادند، داود بر دوش خود سنگ مى‏کشید و خیار بنى اسرائیل هم چنان سنگ مى‏کشیدند، تا یک قامت بنا بر آوردند، پس وحى آمد به داود که این شارستان را بیت المقدس نام نهادیم جایى پاک است و خانه‏اى پاک قدمگاه پیغمبران و هجرت گاه و نزول گاه پاکان و نیکان و تو مردى خونریز بدست تو این بنا تمام برنیاید لکن ترا پسرى آید نام او سلیمان املکه بعدک و اسلمه من سفک الدماء و اقضى اتمامه، على یده یکون صیته و ذکره لک باقیا فصلوا فیه زمانا. گفته‏اند داود را آن روز صد سال و بیست و هفت سال بود چون سال وى بصد و چهل رسید از دنیا بیرون شد و سلیمان بجاى وى بنشست و جن و شیاطین را فرمود تا آن بناى شارستان تمام کردند و آن را دوازده ربض ساختند هر ربضى سبطى را از اسباط بنى اسرائیل و کانوا اثنى عشر سبطا. چون از نهاد شارستان فارغ گشتند آن گه مسجد اقصى را بنا نهادند و بالواح زر و سیم و جواهر پرداختند و شرح این قصه بتمامى در سوره بنى اسرائیل یاد کردیم.


قال سعید بن المسیب: لما فرغ سلیمان من بناء بیت المقدس تغلقت ابوابه فعالجها سلیمان فلم تتفتح حتى قال فى دعائهم بصلوات اى داود الا فتحت الأبواب فتفتحت ففرغ له سلیمان علیه السلام عشرة آلاف من قراء بنى اسرائیل خمسة آلاف باللیل و خمسة آلاف بالنهار فلا تأتى ساعة من لیل و لا نهار الا و الله یعبد فیها. و یقال: من التماثیل التی عملوها انهم عملوا لسلیمان اسدین اسفل کرسیه و نسرین فوق کرسیه و کان کرسیه عظیما فاذا اراد ان یصعد الکرسى بسط الاسد ذراعه و کان یصعد علیه، و اذا قعد علیه اظله النسران باجنحتها فلما مات سلیمان جاء افریدون، و قیل بخت‏نصر لیصعد الکرسى و لم یدر کیف یصعد فلما دنا منه ضرب الاسد على ساقه فکسر ساقه فلم یجسر احد بعده ان یدنوا من ذلک الکرسى.


و قوله: و جفان کالْجواب الجفان القصاع، واحدتها جفنه، و الجوابى جمع الجابیة و هى الحوض یجبى فیه الماء اى یجمع. و یقال: کان فى الجفنة الواحدة یأکل الف رجل منها و کان لمطبخه کل یوم اثنا عشر الف شاة و الف بقرة و کان له اثنا عشر الف خباز و اثنا عشر الف طباخ کانوا یصلحون الطعام فى تلک الجفان لکثرة القوم.


و قدور راسیات یعنى ثابتات لا تنقل و لا تحرک من اماکنهن لعظمهن و کانت بالیمن، و قیل: هى باقیة هناک. رسى الشی‏ء، یرسو، رسوا، اذا ثبت، لذلک سمیت الجبال الرواسى.


اعْملوا آل داود شکْرا مجازه: اعملوا بطاعة الله یا آل داود شکرا له على نعمه یقال: کان داود (ع) قد جزأ ساعات اللیل و النهار على اهله فلم تکن تأتى ساعة من ساعات اللیل و النهار الا و انسان من آل داود قائم یصلى فعمهم الله فى هذه الایة فقال: اعْملوا آل داود شکْرا. قال القرظى: الشکر تقوى الله و العمل بطاعته. و قوله شکْرا نصب لأنه مفعول له، و قیل: اعملوا شکرا نصب لانه مفعول کقوله: و الذین همْ للزکاة فاعلون.


و قلیل منْ عبادی الشکور الاصل فى الشکر الزیادة و الشکور کثیر الشکر،و دابة شکور اذا اظهرت من السمن فوق ما تعطى من العلف، و الشکیر اسم للنبات و الشعر و الریش. و قیل: الشاکر الذى یشکر على الرخاء و الشکور الذى یشکر على البلاء، و الشاکر یشکر على البذل و الشکور یشکر على المنع فکیف بالبذل. و قیل: الشکور الذى یشکر بقلبه و لسانه و جوارحه و ماله، و الشاکر الذى یشکر ببعض هذه.


قوله: فلما قضیْنا علیْه الْموْت، ذکر وفاة سلیمان (ع): چون روزگار عمر وى بآخر رسید اول نشانى که بروى پیدا شد آن بود که در مسجد بیت المقدس آنجا عبادت گاه وى بود، هر روز بر عادت درختى سبز از زمین بر آمدى و هیچ حیوان از ان نخوردى نه از جن و انس نه از مرغان و هوام، سلیمان آن درخت را گفتى: ترا چه خوانند و بچه کار آیى و چونست که ترا هیچ حیوان نخورد؟ آن درخت گفتى: لم اخلق لشى‏ء من الدواب مرا نه از بهر آن آفریدند تا چرندگان از من خورند و لکن خلقت دواء لکذا و کذا و اسمى کذا مرا که آفریدند دارو را آفریدند فلان درد را بکار آیم و نام من فلان چیز است. سلیمان بفرمودى تا آن را ببرند و بداروخانه برند و نام آن در کتب طب بنویسند. روزى درخت سبز بر آمد همى بالید و مى‏افزود سلیمان در نماز بود چون از نماز فارغ گشت گفت: یا شجرة ما اسمک اى درخت نام تو چیست؟


گفت: خروبه، سلیمان گفت: لاى شى‏ء نبتت از براى چه رستى و از زمین بر آمدى؟


گفت: لخراب هذا المسجد سلیمان گفت: ما کان الله لیخربه و انا حى و ما خرابه الا موتى مرا بالله عهدى است که تا من زنده باشم این مسجد خراب نگردد اکنون خرابى وى نشان مرگ منست. آن گه ساز مرگ بساخت و گفت. اللهم عم على الجن موتى حتى یعلم الانس ان الجن لا یعلمون الغیب، و کانت الجن تخبر الانس انهم یعلمون أشیاء من الغیب. ابن زید گفت: پس از ان سلیمان بر ملک الموت رسید گفت: اذا امرت بى فاعلمنى چون ترا بقبض روح من فرمایند مرا خبر ده. ملک الموت بوقتى که او را فرمودند آمد و او را خبر داد گفت: نماند از عمر تو مگر یک ساعت اگر وصیتى میکنى یا کارى از بهر مرگ میسازى بساز. سلیمان آن ساعت شیاطین را حاضر کرد تا از بهر وى طارمى بسازند از آبگینه و آن طارم را هیچ در نبود که در ان توانستى شد و سلیمان اندران طارم در نماز شده و ساز مرگ ساخته از غسل و کفن و حنوط و غیر آن، پس بآخر کار عصاى خود پیش گرفت و تکیه بران کرد و هر دو کف خویش زیر سر بر نهاد و آن عصا او را همچون پناهى گشت و ملک الموت در آن حال قبض روح وى کرد و یک سال برین صفت بران عصا تکیه زده بماند و شیاطین و جن هم چنان در کار و رنج عمل خویش مى‏بودند و نمى‏دانستند که سلیمان را وفات رسید و لا ینکرون احتباسه عن الخروج الى الناس لطول صلاته قبل ذلک. بعد از یک سال چون ترده عصاى وى بخورد و سلیمان بیفتاد شیاطین بدانستند که سلیمان را وفات رسید و ایشان از رنج و عذاب وى باز رستند، و عذاب ایشان از جهت سلیمان آن بود که چون بر یکى ازیشان خشم گرفتى کان قد حبسه فى دن و شد رأسه بالرصاص او جعله بین طبقین من الصخر فالقاه فى البحر او شد رجلیه بشعره الى عنقه فالقاه فى الحبس ثم ان الشیاطین قالوا للارضة: لو کنت تأکلین الطعام اتیناک باطیب الطعام و لو کنت تشربین الشراب سقیناک اطیب الشراب و لکنا سننقل الیک الماء و الطین، قال: فهم ینقلون الیها ذلک حیث کانت، الم تر الى الطین الذى یکون فى جوف الخشب فهو ما یأتیها بها الشیاطین تشکرا لها فذلک قوله عز و جل: فلما قضیْنا علیْه الْموْت ما دلهمْ على‏ موْته إلا دابة الْأرْض یعنى الارضة. تأْکل منْسأته اى عصاه، و اصلها من نسات الغنم اى زجرتها و سقتها قرأ ابو عمرو و نافع: منساته بغیر همز و هما لغتان.


فلما خر اى سقط على الارض. تبینت الْجن أنْ لوْ کانوا یعْلمون الْغیْب ان فى موضع نصب اى علمت و ایقنت أنْ لوْ کانوا و قیل: معناه تبینت للانس ان الجن لا یعلمون الغیب.


و فى قراءت ابن مسعود و ابن عباس: تبینت الانس ان لو کان الجن یعلمون الغیب. و قرئ: تبینت الجن، باین قراءت معنى آنست که فرا دیدند مردمان فراجنیان که اگر ایشان غیب دانستندى ما لبثوا فی الْعذاب الْمهین، قال القفال: قد دلت هذه الایة على ان الجن لم یسخروا الا لسیلمان و انهم تخلصوا بعد موته من تلک الاعمال الشاقة، و انما تهیأت لهم‏ ذلک لان الله تعالى زاد فى اجسامهم و قواهم و غیر خلقهم عن خلق الجن الذین لا یرون و کانوا بمنزلة الاسرى فى یدیه ثم مات هولاء بعد سلیمان فجعل الله خلق الجن على ما کانوا علیه قبل ذلک من الرقة و الضعف و الخفاء فصاروا لا یرون و لا یقدرون على شى‏ء من هذه الاعمال و لا على نقل الاجسام الثقال لان ذلک کان معجزة لسلیمان علیه السلام. قال اهل التاریخ: کان عمر سلیمان ثلثا و خمسین سنة و مدة ملکه منها اربعون سنة و ملک یوم ملک و هو ابن ثلاث عشرة سنة و ابتدأ فى بناء بیت المقدس لا ربع سنین مضین من ملکه و الله اعلم.


لقدْ کان لسبإ تفسیر سبا و اختلاف قرءات و وجوه آن در سورة النمل از پیش رفت فی مسْکنهمْ بفتح کاف و بر لفظ واحد قراءت حمزه است و حفص، و مسْکنهمْ بکسر کاف هم بر لفظ واحد قراءت کسایى، باقى مساکنهم خوانند بجمع.


آیة اى دلالة على وحدانیتنا و قدرتنا، و قیل: فى مساکنهم آیة اى اعجوبة و احدوثة ثم فسرها فقال: جنتان اى هى جنتان بستانان. عنْ یمین من اتیهما و شماله، و قیل: عن یمین بلدهم و شماله. و ثنى الجنتین لتثنیة الیمین و الشمال و المعنى الاشجار و المیاه و البساتین محیطة بها عن ایمانهم و عن شمائلهم. و قیل: کان لکل واحد منهم فى منزله جنتان عن یمین و شمال.


کلوا منْ رزْق ربکمْ اى قیل لهم: کلوا من رزق ربکم. و اشْکروا له على ما انعم علیکم، و قد تم الکلام ثم ابتدأ فقال: بلْدة طیبة اى بلدتهم بلدة طیبة لیست بسبخة. قال ابن زید: لم یکن یرى فى بلدتهم بعوضة قط و لا ذباب و لا برغوث و لا عقرب و لا حیة و ان کان الرکب لیأتون و فى ثیابهم القمل و الدواب فما هو الا ان ینظروا الى بیوتهم فیموت الدواب. و قیل: کانت العجوز تخرج من منزلها الى منزل جارتها و على رأسها مکتل و یداها فى درعها فاذا بمکتلها قد امتلا تمرا مما یسقط من جناها یانعا فذلک قوله: بلْدة طیبة اى بلدة طیبة الهواء. و رب غفور الخطاء کثر العطاء.


فأعْرضوا وهب منبه گفت: رب العالمین سیزده پیغامبر بقبیله سبا فرستاد تا ایشان را بر طاعت الله و دین حق دعوت کردند و نعمتهاى الله در یاد ایشان دادند و از عذاب و عقوبت الله بترسانیدند و بهم دادند و ایشان بر طغیان و کفر و تمرد خویش مصر بایستادند و گفتند: ما خود هیچ نعمت بر خود نمیدانیم از جهة این خداى که شما دعوى میکنید و ما را بر طاعت وى میخوانید او را بگوئید تا این نعمت از ما باز برد اگر تواند، اینست که رب العالمین فرمود: فأعْرضوا روى گردانیدند از ایمان و توحد و شکر نعمت الله فأرْسلْنا علیْهمْ سیْل الْعرم فرو گشادیم بر ایشان سیل نهمار بزور، سیلى که کس طاقت بستن آن نداشت، و اصلها من العرامة و هى الشدة و القوة و هو المنهمر الذى لا یستطاع رده یقال: عرم الانسان، یعرم، عرامة و عراما، فهو عارم خبیث شریر. و قیل: الْعرم هو اسم الوادى. و قیل. هو المسناة واحدته عرمة، اى سکر یحبس الماء لیعلو الى ارض مرتفعة. ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: این مسناة سدى بود در ان رودبار میان دو کوه بسنگ و قیر بر آورده بلقیس فرمود آن را بروزگار ملک خویش از بهر قوم خویش آب در ان رودبار جمع کرد و از ان جویها برید تا هر کسى بر قدر حاجت آب بکشت زار و درختان خویش مى‏برد، فلما طغوا و کثروا و تمردوا سلط الله علیهم الخلد فقطعت المسناة و ثقبتها من اسفلها ففرق الماء جنانهم و خرب ارضهم و الخلد فار عمى طرش واحدتها خلدة و کان لها انیاب من حدید و لا تقرب منها هرة الا قتلتها و قیل الْعرم اسم تلک الخلد و قیل: الْعرم المطر الشدید.


و بدلْناهمْ بجنتیْهمْ جنتیْن ذواتیْ أکل خمْط قرأ ابو عمرو و یعقوب: اکل خمط بالاضافة، و الباقون بالتنوین و هما متقاربان کقول العرب: فى بستان فلان اعناب کرم و اعناب کرم فتضاف الاعناب الى الکرم لانها منه و قد تنون الاعناب ثم یترجم عنها اذا کانت الاعناب ثمر الکرم. و الاکل الثمر، و الخمط کل شجر ذى شوک. و قیل: هو الاراک و الاثل الطرفاء، و السدر النبق. قال قتاده: بینهما شجر القوم من خیر الشجر اذ صیره الله من شر الشجر باعمالهم.


ذلک جزیْناهمْ محل ذلک نصب بوقوع المجازاة علیه، تقدیره: جزیناهم ذلک. بما کفروا و هلْ نجازی قرأ حمزة و الکسائى: نجازی بالنون و کسر الزاء الْکفور بنصب الراء، و اختاراه لقوله: جزیْناهمْ. و قرأ الآخرون: یجازى بالیاء و فتح الزاء و رفع الراء من الْکفور و المعنى هل یجازى مثل هذا الجزاء إلا الْکفور. قال مجاهد: یجازى اى یعاقب.


و جعلْنا بیْنهمْ و بیْن الْقرى التی بارکْنا فیها یعنى ارض المقدس من الشام. قرى ظاهرة یعنى قائمة عامرة. و قیل: ظاهرة اى متواصلة تظهر الثانیة من الاولى لقربها منها. قال الحسن: کان احدهم یغدوا فیقیل فى قریة و یروح فیأوى الى قریة اخرى. قال مجاهد: هى السروات. و قال وهب: قرى صنعاء. و قیل: کانت قراهم اربعة آلاف و سبع مائة قریة متصلة من سبأ الى الشام.


و قدرْنا فیها السیْر اى جعلنا السیر بین قراهم و القرى التی بارکنا فیها سیرا مقدرا من منزل الى منزل و قریة الى قریة لا ینزلون الا فى قریة و ماء و شجر و لا یغدون الا من قریة و ماء و شجر و قلنا لهم: سیروا فیها لیالی و أیاما اى وقت شئتم آمنین لا تخافون عدوا و لا جوعا لا عطشا. فبطروا و طغوا و لم یصبروا على العافیة.


فقالوا ربنا باعدْ بیْن أسْفارنا قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: بعد بین اسفارنا اى اجعل بیننا و بین الشام فلوات و مفاوز لنرکب فیها الرواحل و نتزود الازواد فعجل الله لهم الاجابة. روایت هشام از قراء شام و یعقوب ربنا برفع خوانند و باعد بر خبر، و معنى آنست که: راهى چنان آبادان داشتند و منزلها چنان نزدیک و نیکو بطر گرفت ایشان را در ان نعمت و ناسپاسى کردند و آن راه چنان نزدیک و آبادان بدور داشتند گفتند: خداوند ما دورادور دور کرد سفرهاى ما. و ظلموا أنْفسهمْ بالکفر و الطغیان و العصیان. فجعلْناهمْ أحادیث عظة و عبرة یتمثل بهم. و مزقْناهمْ کل ممزق کانوا قبائل ولدهم سبا فتفرقوا فى البلاد وقع بارض الیمن منهم اشعر و کنده و انمار و هم بجیلة و مذحج و حمیر و وقع ازد بعمان و وقع خزاعة بمکة و اوس و خزرج بیثرب و وقع لخم و جذام و غسان و کلب بالشام و کذلک عاملة وقعت بالشام.


إن فی ذلک لآیات لکل صبار شکور قال المطرف: هو المومن الذى اذا اعطى شکر و اذا ابتلى صبر.


و لقدْ صدق علیْهمْ إبْلیس ظنه حمزه و کسایى و عاصم صدق بتشدید خوانند و معنى آنست که ابلیس راست کرد بر ایشان ظن خویش، باقى بتخفیف خوانند اى صدق علیهم ابلیس فى ظنه راست گوى آمد بر ایشان ابلیس در پنداره خویش و در ان ظن که بایشان مى‏برد، و ظنه قوله: لأحْتنکن ذریته إلا قلیلا، و قوله: و لا تجد أکْثرهمْ شاکرین، و قوله: فبعزتک لأغْوینهمْ أجْمعین، و قوله: علیْهمْ اى على اهل سبا، و قیل: على الناس کلهم الا من اطاع الله سبحانه.


فاتبعوه فى الکفر و المعصیة إلا فریقا من الْموْمنین هو کقوله: إلا عبادک منْهم الْمخْلصین.


و ما کان له علیْهمْ منْ سلْطان اى من حجة و ملکة هذا کقوله: إنه لیْس له سلْطان على الذین آمنوا، و کالحکایة عن ابلیس: و ما کان لی علیْکمْ منْ سلْطان و قیل: معناه ما کان تسلیطنا ایاه علیهم إلا لنعْلم هذا علم وقوع معناه الرویة و قد علم الله من الخلق الایمان و الکفر قبل خلقهم، إلا لنعْلم اى لنرى و نمیز و نعلمه موجودا ظاهرا کائنا موجبا للثواب و العقاب کما علمناه مفقودا معدوما بعد ابتلائنا لخلقنا منْ یوْمن بالْآخرة اى بالبعث بعد الموت؟ ممنْ هو منْها فی شک و ربک على‏ کل شیْ‏ء حفیظ.


قل یا محمد لهولاء المشرکین الذین انت بین ظهرانیهم ادْعوا الذین زعمْتمْ منْ دون الله اى زعمتم انهم آلهة من دون الله، نزلت فى کفار بنى ملیخ کانوا یعبدون الجن و یظنون انهم الملائکة ثم وصفهم فقال: لا یمْلکون مثْقال ذرة فی السماوات و لا فی الْأرْض اى لا یقدرون ان ینفعوکم ذرة مما فى السماوات و الارض و ما لهمْ اى للملائکة فیهما اى فى خلق السماوات و الارض منْ شرْک اى من شرکه. و ما له اى ما لله منْهمْ اى من الملائکة منْ ظهیر عون فى خلق السماوات و الارض. جماعتى از قبائل عرب فرشتگان را مى‏پرستیدند و مى‏گفتند: هولاء شفعاونا عنْد الله، رب العالمین بجواب ایشان گفت: و لا تنْفع الشفاعة عنْده اى عند الله یوم القیامة إلا لمنْ أذن له و بر قراءت ابو عمرو و حمزه و کسایى. أذن بضم الف که این‏ها هم با شافع شود و هم با مشفوع، میگوید: شفاعت هیچ شافع سود ندارد روز قیامت مگر کسى که الله دستورى دهد او را تا شفاعت کند یا کسى را که از بهر وى شفاعت کنند، ثم ذکر ضعف الملائکة حین سمعوا کلام الله فقال: حتى إذا فزع عنْ قلوبهمْ یعنى عن قلوب الملائکة.


فزع اى کشف، و التفزیع من الاضداد تقول: فزعته اذا خوفته و فزعته اذا اذهبت فزعه، و کذلک الفزع له وجهان یقال: فزع، اذا خاف، و فزع، اذا اغاث من الفزع. و قرأ ابن عامر و یعقوب: فزع بفتح الزاء و المعنى کشف الله عن قلوبهم الفزع و جلا عنهم الخوف حین انحدر علیهم جبرئیل.


روى عبد الله بن مسعود قال: قال رسول الله (ص): ان الله عز و جل اذا تکلم بالوحى سمع اهل السماء صلصلة کجر السلسلة على الصفا فیصعقون فلا یزالون کذلک حتى یأتیهم جبرئیل علیه السلام فاذا جاءهم جبرئیل فزع عنْ قلوبهمْ، فیقولون یا جبرئیل: ما ذا قال ربک؟ قال: یقول الحق فینادون الحق الحق.


و عن ابى هریرة عن النبى (ص): قال: اذا قضى الله عز و جل الامر فى السماء ضربت الملائکة باجنحتها خضعانا لقوله کانه سلسلة على صفوان فاذا فزع عن قلوبهم، قالوا ما ذا قال ربکمْ قالوا الذى قال: الْحق و هو الْعلی الْکبیر.


و عن عائشة: ان الحارث بن هشام سأل رسول الله علیه سلام الله: کیف یأتیک الوحى؟


فقال رسول الله (ص): احیانا یأتینى مثل صلصلة الجرس و هو اشده على فیفصم عنى و قد وعیته و احیانا یتمثل لى الملک رجلا فیکلمنى فاعى ما یقول و هو اهون على قالت عائشة و لقد رأیته ینزل علیه الوحى فى الیوم الشدید البرد فیفصم عنه و ان جبینه لیتفصد عرقا.


در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت محمد علیهما الصلاة و السلام ششصد سال وحى از آسمان بیامد پس بوقت بعثت مصطفى علیه افضل الصلوات فریشتگان صوت وحى شنیدند و صلصله آن همچون صلصله زنجیر که بر کوه زنند، پنداشتند که رستاخیز برخاست همه از بیم و فزع بیفتادند و بیهوش شدند تا رب العزة آن بیم و فزع از دل ایشان باز برد، آن گه یکدیگر را مى‏پرسیدند که: ما ذا قال ربکمْ؟ گفته‏اند که اهل آسمان دنیا گویند اهل آسمان دوم را: ما ذا قال ربکمْ؟ و اهل آسمان دوم گویند اهل آسمان سوم را: ما ذا قال ربکمْ؟ همچنین تا به هفتم آسمان یکدیگر را مى‏پرسند و اهل آسمان هفتم از جبرئیل پرسند که ما ذا قال ربکمْ؟ جبرئیل گوید: الْحق، یعنى که الله فرمان روان داد و سخن راست فرمود، آن گه فریشتگان آسمانها با یکدیگر مى‏گویند: الْحق و هو الْعلی الْکبیر. قال الضحاک: ان الملائکة المعقبات الذین یختلفون الى اهل الارض یکتبون اعمالهم اذا ارسلهم الرب عز و جل فانحدروا سمع لهم صوت شدید فیحسب الذین هم اسفل منهم من الملائکة انه من امر الساعة فیخرون سجدا و یصعقون حتى یعلموا انه لیس من امر الساعة. و قال الحسن و ابن زید: اذا کشف الفزع عن قلوب المشرکین عند نزول الموت بهم اقامة للحجة علیهم قالت لهم الملائکة: ما ذا قال ربکمْ فى الدنیا؟ قالوا الْحق فاقروا به حین لم ینفعهم الاقرار، و دلیل هذا التأویل آخر السورة: و لوْ ترى‏ إذْ فزعوا فلا فوْت....